این عکس را دوازده اسفند نود و هفت از پنجرۀ هتل گرفته‌ام. 

یک سایت اینترنتی هست که به نوعی آرشیو اینترنت به حساب می‌آید. وارد سایت می‌شوی و تاریخ را تنظیم می‌کنی روی سال 2005 و بعدسایت یاهو را انتخاب می‌کنی و یک دفعه پرت می‌شوی به یاهوی سال ۱۳۸۴ و تمام خاطراتت از ساخت نخستین ایمیل و ایمیل دادن‌ها و یاهو مسنجر، زنده می‌شود.

کاش می‌توانستم با آرکایو دات اورگ بروم به دبی سال‌های میانی دهه هفتاد، یا اصلا دبی دهۀ شصت، که مرحوم پدر قبل از به دنیا آمدن من دست خانواده را گرفته و برده بود آنجا. دبی اما برای من از پنج شش سالگی و سال‌های ابتدایی دهۀ هفتاد شروع شد. آدامس پی‌کی، تی‌شرتایی با تصاویر آدم‌هایی با کله‌هایی عجیب (که بعدها فهمیدم سیمپسون‌هایند)، شکلات مترو که آن موقع «کاکائو» بهش می‌گفتیم، تفنگ‌های شش‌تیر و گلوله‌های قرمز رنگش و بادام زمینی. . اینها همه و همه سوغات لنج عمو بودند؛ وقتی که لنج بعد از دو ماه از دبی برمی‌گشت. 

پدر شریک عمو بود ولی خودش هیچ‌وقت با لنج نمی‌رفت. اصلا سال‌ها بود، انگار که با دبی قهر کرده باشد، پایش را توی این بندر نمی‌گذاشت. تا اینکه نمی‌دانم چه شد، سال هفتاد و هفت سفرهای هوایی‌اش به دبی را دوباره شروع کرد. پدر، مثل همه پدرهای خوب دنیا، روزهای تابستان من را با خودش به مغازه می‌برد. کار بهم می‌سپارد، تا کم‌کم بزرگ شوم. من می‌رفتم بانک و پول برای دبی حواله می‌کردم و به حکم تیز و بزی یک بچه بازاری می‌دانستم که کارمند بانک نباید بفهمد که این پول قرار است به کجا برود (ما زمانی تحریما رو دور می‌زدیم که اون عامو داشت رانندگی اون رئیس بانک رو می‌کرد!).  سوغات اولین سفر پدر برای من، بعد از آن همه دبی نرفتن، یک توپ فوتبال میکاسای اصل بود. چقدر پدر مهربان همراه آن پسر عموی نازنینش (روان هر دو شاد باشد) پیاده‌ گز کرده‌ بودند تا نمایندۀ میکاسا در دبی را پیدا کنند. پدر باد توپ را هم خالی نکرده بود و حجم زیادی از بار هواپیا برش شده بود یک توپ فوتبال میکاسای اصل. پدر که تا آخرین دم حیاتش، هیچ گاه از اصل نیفتاد، باور داشت که پول پای جنس بنجل نباید داد و یادگار دومین سفر دهۀ هفتادی‌اش به دبی، برای من یک ساعت مچی رمانسون طلایی رنگی بود که هنوز بعد بیست سال مثل ساعت کار می‌کند.

حالا بعدِ این همه سال از دبی شنیدن و دیدن، من هم به دبی آمده‌ام. کاش می‌توانستم به آرکایو دات اورگ بروم و دبی را برگردانم به سال هفتاد و هفت و پدرم را هم، و با هم توی خیابان‌های این بندر قدم بزنیم و این بار برای پسر من، که همه چیزش، از اسمش گرفته تا خلق و خویش شبیه اوست، ساعت رومانسون بند طلایی و توپ میکاسا بخریم.


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ۱

الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ۲ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ۳ مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ ۴ إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ۵ اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ ۶ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ ۷

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه تک Lawrence سیستمها و تجهیزات تصفیه فاضلاب صنعتی وبلاگ تاریخی و جغرافیایی " ارگ ایران " Elizabeth کتاب _ زندگی Holly معرفی انواع پکیج و راداتور دانلود نمایشنامه - کورش نیک پیام